من اول ازدواجم چون بچه بودم با رسوماتمون اشنایی چندانی نداشتم
بعد یه مدت که باهمسرم دعوام شد جلوی خانواده ها بهش گفتم تو حتی وقت خرید سرویس طلام عین خیالت نبود که پولش از کجاست همش نگاهت ب جیب بابات بود
دیدم همه دارن یه جوری نگام میکنن انگار عقب مونده ذهنیم
بعد مادرم کلی دعوام کرو و گفت چرا مثل ادمای نفهم رفتار میکنی مگه ما برای زنداداشت طلا و خونه و ماشین ندادیم مکه برای داییات ندیدی پس چرا از شوهرت انتظار عجیب داری وقتی وظیفش نیست و عین ادمای خنگی!
ی هو یاد اونروز افتادم همیشه دلم میخواست همسرم مستقل باشه با اینکه رسم صد درصدیمون بود من دوست نداشتم ....