برا خودت ارزش قائل شو تا دیگران هم برات ارزش قائل‌بشن
عزیزم منم شخصیت بسیار وابسته ای داشتم تنهایی نمیخوابیدم باید دست مامانمو میگرفتم بسیار لوس و ننر بودم
حتی اوایل ازدواجمم اینطور بودم اما از یه جایی ب بعد خودم خسته شدم به خودم تلقین میکردم که ترس و استرس و وابستگی ندارم و تنهایی ی تایمی رانندگی میکردم بعد تنهایی رفتم خرید و …
نمیگم ۱۰۰ درصد اما بهتر شدم البته که شما اصلا به شدت من نیستید و فقط یه مقدار ترس دارید که طبیعیه
چه به شوهر چه به مادر و چه خواهر باید خودت نشون بدی که ارزش داری
وقتی خودت رو بی ارزش بدونی یا در مقابلشون ضعف نشون بدی هیچکس‌برای ادم ارزش قائل نمیشه
این ذات آدمیته
به شوهرتم با سیاست رفتار کن تا بفهمه همه جوره باید هوای زنش رو‌داشته باشه حتی از راه دور
مردارو هرجور از اول باراوردی همونطور میمونن شما تازه عروسی پس خیلی راحت میتونی یسری مسائل رو براش جا بندازی و یادش بدی
همین حرفهاییکه الان بما زدی با مظلومیت وآرومی نه لحن بد برای همسرت بفرست تا صبح که پاشد بخونه
بهش بگو‌احساس میکنی براش مهم نیستی که باوجود اینکه میدونه فوبیای ترس داری ولی تنهات گذاشته و مجبورت کرده خونه تنها بمونی!!!!
وتو بخاطر احترام و محبت به اون بااینکه خیلی در عذابی خونه موندی ولی اون حداقل یکم بیدار نمونده باهات حرف بزنه و راحت رفته خوابیده!!
همینهارو براش بفرست
منم مشکل تورو دارم شبا میترسم ازتنهایی اوایل مادرشوهرم میومد پیشم ولی اینقدبهم تیک مینداخت نیش وکنایه میزد که خدامیدونه لباساشو میورد بم میگف باید برام بشوری فقط میام پیشت نمیزاشت تولباسشویی بزارم شوهرمم هرچی درمیورد میدا مادرش شبکارکه میرفت میدادبه این نمیزاشتن رنگ خونه باباموببینم مادرش ازسیاستش بودبخاطرپول بیشتر گرفتن ازشوهرم میومد اینقداذیتم میکرد که خدامیدونه ازدست شوهرمم خیلی داغون شدم نیازی به شبکاری نداشت ولی میرفت وهمه چی میداد به خونوادش درصورتی که نیازنداشتن اونامنم ۱۸سالم بود هیچی بلدنبودم ازسیاست
هلاک شدم دیگه ازمادرشم میترسم افسارزندگیم گرفته دسش نمیدونم چیکارش کنم توکارجادو جنبلم هست 😑 البته شوهرم بعد۴سال یکم بخودش اومده ظلم های مادرشو میبینه
باورت میشه من باوجود بچه هم بازم شباتاصبح بیدارمیمونم تاروشنایی صبح یالا میخوابم
اخلاص جان ناراحت نشین
خیلی لوس و بهونه گیر هستی
تاپیکای قبلیتم بودم
جای همسرت بودم الان سه طلاقت کرده بودم😑
