2737
2739
عنوان

شهر شیان چین.. معروف شده ب شهر زامبی

3005 بازدید | 116 پست

سلام خوبین بچها این موضوع یهو یادم اومد خاستم درموردش صحبت کنم یکم زیاده والبته دلایلی اوردم ک همه شاید شنیده باشین 

من میخام با یافته های خودم حرف بزنم 

اولا این تو تمام فیلمای زامبی یا بازیها مریضی اولش خون از چشم و گوش. و اینجاها بوده ک چینم الان فققققط تایید کرده این مریضی ک خون از گوش. و چشم میاد 

دوما اگ یادتون باشه سر ی بازی فوتبال رئیس جمهور برزیلو راه ندادن بخاطر ماسک و واکسن نزدن ک گفت کسای واکسن میزنن تبدیل ب زامبی میشن ک گفتن از زورشه ک راهش ندادن ولی رئیس جمهور مث رهبره چطور جلوی. تمام جهان این حرفو میزنه؟ 

سوما... 2.3ماه قبل ی خبرخوندم نوشته بود دولت چین بدون دلیل یا حرفی گفته اذوقه ذخیره کنین ب مردمش و الانم گفتن نصف غلات جهان رو چین ذخیره کرده 

چهارما سرجریان کرونا میگفتن ب ایران نمیرسه ک ب شهرا و روستاهای کوچکیم رسید و کلی ادم مردن و 2.3ماه بعد پنهان کاری چین معلوم شد 

پنجما ساخت فیلمای زامبی محو. زیاد شده مثل سریال کره ای... شادی و کاراگاه زامبی و پاراسایت البته این انگل بود و سریال کانادایی روزمرگ 

ششم خیلی جاها دیدم ادمای معروف تاپیک درمورد زامبی زدن 

هفتم ایلان ماسک اینترنت ماهواره ای راه انداخته میگن برای سرعت بیشتر ولی فکرکنین اگ مشکلی تو جهان پیش بیاد بااین ماهواره ها دیگ میتونیم باهم ارتباط داشته باشیم و نت قط نشه البته بجز کشورما

من خودم زیاد فیلم زامبی و ترسناک و این ویروس و انگل دیدم زامبیای تو فیلما نمیشه واقعی باشن چون دفع مدفوع و ادرار ندارن و بعد چن روز باعث ایجاد گاز میشه تو شکمشون و میترکن.. یا بدون اب میمیرن و... 

تو بازی اویل4 اول ی سرفه خونی بود ک مث اشاره ب کرونا هست و خون از چشم میومد و البته همیشه ی شرکت دارویی ب اسم امبرلا بود ک ازمایشای عجیب غریب میکرد و باعث این فاجعه شد... 

ولی ی نمونه هوشمند تر میتونه باشه ک خوب بشه گاهی اوقات و مثلا شبا زامبی شه و درکل بیماری هاری از حیوانات بما منتقل شه یا یک انگل بتونه وارد بدن شه و مغزو تحت کنترل خودش دربیاره 

این یافته های من براساس اخبار جهان بود و بدون قضاوت و فیلم و.... 

هرکه از کوچه ی تنهایی ما میگذرد ب هوای هوسی هم ک شده سرکی میکشد و میگذرد 

ی مشت متوهمن چینی ها

                              ژیـــــنــا.                                                         انسـان ناصحیـحی هـستم،در همـه ابـعاد                                                       نـان خـدا میخـورم ، فـرمـان شیـطان میـبرم                 رو اعصاب آبـانـیا راه نرید؛میدون مینِ:)                                                         https://t.me/Hich_zh


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731
2738

من ک خیلی وقته گفتم😐😑کسی گوش نمیدع

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
فقط میتونم توصیه کنم کمتر فیلم ببین😐

دلیلام منطقیه و نگفتم قراره چیزی بیاد مارو بخوره

هرکه از کوچه ی تنهایی ما میگذرد ب هوای هوسی هم ک شده سرکی میکشد و میگذرد 
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز