من داداشم پاش رو عمل کرده ۴شنبه تا حالا من از ۴شنبه عصرا رفتم اونجا مثلا ساعت۵تا ۹ خواهرم ناشنواس بچش کلاس اوله مدرسش حضوریه ولی تکالیف خونش با منه منم دختر ۴ساله دارم سختمه امروز مامانم گف بیا اجی رو ببریم دکتر زانوش درد میکنه ب شوهرم گفتم و رفتم دکتر نرفتیم موندم خونه مامانم این از خدا بیخبر چیکار کرد ک چرا بچه رو باشگاه نبردی اخه سرما خورده دخترم چیکار کرده افسار زندگی دستت نیس چرا زن داداشت نمیاد داداشت مواظبت کنه چرا تو تکالیف کار میکنی چرا همش میری خونه بابات از کار اومد خوب غراشو زد رفت بیرون ساعت ده اومد منم محل ندادم دوباره شروع کرد منم برگشتم بهش اخه خودش هر روز هر روز باید بره باباش رو ببینه بچه خواهرش تصادف کرد دو روز تو بیمارستان بود از صبح تا شب حالا هم ک اوردنش هر روز میره دیدنش منم بهش گفتم طرز فکرت قدینه زبونت نیش داره میگه تو زیر بار نمیری
چون گاون
ب خدا ن با خاله ن با دایی ن با عمه با هیچ کدوم رفت و امد ندارم مهمون هم حق نداره بیاد خونمون مخصوصا فامیلام فقط ی خونه بابا دارم برم و بیام خیلی دلم گرفته
متاسفانه خانواده های نکبتشون این طور بارشون آوردن
گلم اکثرا همینن
مگر کسی شانس بیاره مثل عروس ما
فکر نکنی تعریف میدم ولی حتی داداشم تمام کارهای خانواده زنش را انجام میده خرید نوبت دکتر و ....
یعنی اونقدر که خانواده خانومش بهش رو دارن ما نداریم
ولی شوهر من سر هم بزنم به مامانم میگه باز بی اجازه کجا رفتی
وای دقیقا من اصلا جرلت ندارم ب زنداداشم چیز بگم داداش منم تا عقد کرد فقط از اونا تعریف میکنه درصورتی ک از لحاط فرهنگ و لباس خیلی پایینن شوهر منم همینه خودش هرکار بکنه کسی طوری نیس ولی اگه ی کاری کردیم چرا اجازه نگرفتی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
3 ثانیه پیش
3 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
