ژینا به خاطر زخم لبش حاضر نمیشد از اتاقش خارج شود و این براى من
اتفاق خوشایندى بود
دلسا تمام طول روز غر زد که چرا از خانه نباید خارج شویم
اما بعد با تلفنش مشغول شد
هر چند دقیقه ی بار یك لبخند ژکوند میزد
مطمئن بودم که دوست پسر جدیدى پیدا کرده است
اما صنم هم خبر نداشت این دفعه با کدام عتیقه اى طرح عشق ریخته است
صنم هم که مدام با پرهام مشغول تماس و دل و قلوه قرض دادن بود
از پرهام دلخور بودم
دوست صمیمی سوشا که حتی براى خاکسپارى اش حضور پیدا نکرد!
واقعا کم کم به صنم و دلسا حسودى ام میشد
یاد ایامی افتادم که سوشا مدام با من تماس میگرفت
یاد پیام هاى پی در پی عاشقانه اش
روزهایی که همه اطرافیانم حسرت مرا میخوردند
آهی کشیدم و به باغ رفتم
پیتر با وجود اینکه قلاده اش بسته بود