وقتی بی بی چک مثبت شد، باورم نمیشد، چون قرص اورژانش خورده بودم و اصلا انتظارشو نداشتم.
انتظارشو نداشتیم اما خدا رو شکر کردیم و به خودش توکل کردیم. چون از حاملگی خارج رحم میترسیدم و شنیده بودم اورژانس ممکنه باعث خارج رحم بشه یک هفته صبر کردم و رفتم سونو واژینال، دکتر ساک بارداری و کیسه زرده رو دید اما جنین رو ندید و چون فهمید با اورژانس باردار شدم گفت تا جنین تشکیل نشده یه فکری بکن(منظورش این بود که سقط کن) ولی من با این که حامگلی چهارمم میشد فکر سقط هم نمیکردم و اگر این کارو میکردم تا آخر عمر عذاب وجدان منو میکشت.
دکتر گفت دو هفته دیگه بیا سونو تا ببینیم تشکیل شده یا نه. من دو هفته صبر کردم و هفته ی دوم سرمای بدی خوردم که نمیدونم اُمیکرون بود چه کوفتی بود خیلی سخت بود، برای همین وقتی رفتم سونوی دوم، سه هفته بعد بود.
موقع سونوگرافی همون لحظه توی مانیتور، جنین رو دیدم و با خوشحالی گفتم ااااا دکتر، جنین تشکیل شده و دکتر با خوشرویی گفت بله که تشکیل شده حالا انشالله که قلبش هم ببینیم، اما هرچه تلاش کرد ندید. سن بارداری طبق crl که ۲۰ میلی متر بود، هشت هفته و سه روز بود و گفت قلب داشته که تا اینجا رشد کرده احتمال زیاد قلبش ایست کرده و توی برگه سونو نوشت سقط فراموش شده.
من باورم نمیشد و شنیده بودم بعضیا قلب جنین دیر تشکیل میشه. برای همین بهدکتر زنان گفتم و گفت با اینکه احتمالش ضعیف یک هفته صبر کن مجدد سونو بده, من دو هفته صبر کردم و وقتی رفتم سونو سن بارداری همون هشت هفته و شش روز بود و رشد جنین متوقف شده بود.
من دیگه فهمیدم صبر کردن فایده نداره و از طرفی نگران بودم که هنوز دفعش نکردم، اما دختر سومم یه بیماری میکروبی گرفت همون روز که با اسهال و استفراغ و تب و دلدرد همراه بود.
تقریبا پنج روز طول کشید تا حالش کامل خوب بشه بعد از خوب شدنش رفتم دکتر زنان و ازش خواهش کردم که بهم قرص نده برای سقط، چون به شدت وحشت داشتم و دلم میخواست کورتاژ بشم.چون بیهوش میکردن و چیزی نمیفهمیدم.
تحمل درد و خونریزی نداشتم، آمادگی روحی نداشتم، با اینکه سه تا زایمان طبیعی داشتم اما به خودم میگفتم من درد اونا رو تحمل کردم به خاطر بچم، ولی این چی، درد بکشم برای هیچی؟ اصلا طاقتشو نداشتم.
دکتر قبول کرد که کورتاژ کنه و بهم نامه داد که فردا ۵ صبح بستری شم بیمارستان و دو تا قرص میزوپروستول برام بذارن تا دهانه رحم کمی باز بشه برای کورتاژ، به دکتر گفتم واییییی یعنی با این قرصا من باید درد بکشم دهانه رحم باز بشه؟ گفت نمیشه که به دهانه رحم آسیب بزنیم حتما باید کمی باز بشه تا خطری نداشته باشه.
از اونجایی که دلم هنوز باور نمیکرد جنین سقط شده، اما منطق میگفت شده، ولی به همسرم گفتم قبل از کورتاژ برای آرامش خودم میخوام اخرین سونو رو برم، و رفتم.
هنوز کور سوی امیدی داشتم، اما هم چنان سن جنین همون هشت هفته بود.
دیگه واقعا دلم ازش کنده شد و یقین پیدا کردم و خودم رو راضی کردم، وقتی اومدم خونه و شب شد یه دردای پریودی داشتم، و گفتم شاید سقط داره شروع میشه، میخواستم بچه ها که خوابیدن هی توی خونه راه برم تا اصلا دیگه نیازی نباشه ۵ صبح برم بیمارستان و کار تموم بشه ولی بعد گفتم ولش کن، برا چی خودمو اذیت کنم، میخوابم که صبح جون داشته باشم.
ساعت ۳:۳۰ یهو از خواب بیدار شدم و احساس کردم چیزی روی پوشک هست تا بلند شدم، آب ازم رفت که فهمیدم کیسه آب پاره شده و زود رفتم دستشویی، نوارو که برداشتم دیدم جنین و یه تیکه لخته خون روی پوشکه.
قبلا فکرشم نمیکردم ببینم و میخواستم روی توالت فرنگی بشینم و هیچی نبینم اما از شانسم دقیقا روی پوشک اومده بود اما اونقدرا هم دیدنش سخت نبود، قشنگ با جزییات زیاد نگاش کردم و قربوم صدقه شرفتم و انگشتای دست کوچولوش شاید دو میلی متر هم نبود اما منظم و قشنگ کنار هم بود. قربون خدا برم که حکمت کاراشو نمیفهمیم.
یه کمی سر دسشویی نشستم یه لخته ی معمولی هم اومد و بلند شدم.
دراز کشیدم روی مبل، پنج دقیقه بعد دوباره درد پریودی گرفت و سریع رفتم سمت دستشویی و لخته خون ازم میرفت اما تندی سیفون رو میزدم و نگاه نمیکردم.
این فرایند و خونریزی ها تا ساعت ۶:۳۰ ادامه داشت، تا میومدم یه کم میخوابیدم دوباره میرفتم دستشویی و دفع لخته.
از اونجایی که توی نی نی سایت خونده بودم خونریزی سقط زیاده، همش منتظر تمام شدنش بودم ولی تموم نمیشد، تا اینکه احساس کردم سرم داره گیج میره و روی دستشویی نشسته بودم و به خودم اومدم دیدم افتادم کف حمام و همسرم هی داره صدام میزنه ، فشارم افتاده بود و منو سریع رسوند بیمارستان.
توی ماشین یه پلاستیک گذاشته بودم زیرم و از در بیمارستان با برانکارد منو بردن قسمت زایشگاه، و همینطور ازم خون میرفت، خون های لخته و زیاد.