صبحی در یخچال باز کردم صبحانه بردارنم بخورم مامانم سریع گفت فلان چیز رو نخوری
گفتم باشه برداشتم نون پنیر خوردم
داخل اتاقم بودم دیدم مامانم همون چیز با چیز دیگگه که من خیلی دوست داشتم و اتفاقا هوس کردم داده به داداشم
من شکمو نیستم اما ادمم و دلم خواست اون چیز رو (نپرسید که چی بود )
رفتم تو آشپزخونه آب بخورم دیدم مادرم داره جمع می کنه باقی ماندش رو
اصلا نگاه نکردم دیدم هل شده
به روش نیاوردم که چی شده و رفتم تو اتاقم
اما از این بی تفاوتی من داره سواستفاده می شه
براش گوشی فلان مدل باا خریدن
لباس زمستونی چند صدتومنی خریدن منکه گفتم مامان من چی گفت پارسال برا هود صدتومنی خریدیم دیگه چی می خوای
براش فلان دوربین خریدن فلان وسیله چندمیلیونی خریدن
کاش همون موقع جلوشون وایستاده بودم می رفتم رشته موردعلاقم که دستم الآن تو جیبم باشه