بچه ها
امروز دومین سالگرد عقد منو شوهرم بود، از صبح غصه داشتم که نمیتونم بخاطر وضعیت مالی بدمون براش کادو خوبی بخرم بجاش کلیپ درست کردم و گذاشتم رو وضعیت واتساپم و تبریک گفتم ...
خواهرشوهرم و مادر شوهرم اینا دیدن نمیدونم چیشد یهو شوهرم که ظهر برگشت خونه رفت طبقه بالا به مادرش سر بزنه
دیدم صدای داد و بیداد میاد و شوهرم خودشو داره میزنه
داخل نرفتم اول داشتم گوش میدادم چی میگن ، یهو دیدم مادرشوهرم داره هزار یکی حرف زشت پشت من به شوهرم میگه
میگفت راضی نبودم اینو بگیری از اولم آبم تو ی جوب با این دختره نمیرفت و نخواهد رفت(بقران من هر هفته سرش میزنم باهاشم بتونم بیرون میرم )
بعد گفتش گفتم که نگیرش سنش از تو بیشتره( همش یه سال بزرگترم اصلا واسه ما این مساله مهم نیست چون من خیلی بیبی فیسم) مردم فضولن مردم فلانن ...
ازش خوشم نمیاد و راضی نیستم که اینو اوردی تو این خونه، دلم میخواست عروسم اونی باشه که به دلم بچسبه
من بهت گفتم نکن گوش نکردی.. برای چی اوردیش تو خونه ما
یجور درباره م حرف میزد انگار من دختر هرزه و بدکاره م😭
هروقت گوشی دستم میگیرم نمیدونم چرا فکر میکنه دارم درباره ش با شوهرم حرف میزنم ، در حالیکه اصلا من خونش میرم گوشی نمیبرم ببرم به ندرت خیلی کم یوقت اینستا رو چک کنم ...
بچه ها دلم از شنیدن این حرفا صد تیکه پاره ست
شوهرم پشتم دراومد و جواب داد
اما من داخل نرفتم که بخواد بیش ازین با نفهمی و بدجنسیش خوردم کنه
نامردا امروزو بهم زهر کردن
هیچ گدومشونم بهم تبریک نگفتن فقط دیدن و فتنه بپا کردن !
درضمن نمیتونیم ازینجا پاشیم چون پولی نداریم حتی رهن کنیم....
من امشب حتما میمیرم💔
خدا تو که میدونی من به کار هیچکسی کاری ندارم ، چرا با من اینجوری میکنن