همسایه بودیم باشوهرم مث لیلی ومجنون بودیم اوایل
دخالتای خیلی زیاد جادو و جنبل های فراوون تهمت های ناجور و هر کاری ازدستش براومد میکرد ک منو اذیت کنه هرررکارییی کرداااا ینی هیچ بلایی نبود ک سرم نیاره از گرفتن چندروزه بچه ۷روزه بگیر تا......
خلاصه من ومادرشوهرم ب اختلاف خوردیم شدید و دیگه زندگی برابر بامرگ بود و سه ماه خونه پدرمم ـ
شوهرمم وابستگی شدید یهویی ب مادرش پیداکرد از من متنفرشده بود و بچه یکسالمونم نمیخاست و فقطططط مادرش
شرط گذاشتیم بخاطر بچم خونمونو ازمادرشوهرم دور کنیم اول قبول کرد بعدش مادرش جلوشو گرفت و پاشد اومد اینجا باپدرشوهرم و شوهرم دعوا بالا گرفت شوهرم رو مادرم دست بلندکرد و هرچی ازدهنش دراومد ب ماگفت و گفت مادرش و ب من و بچه ترجیح میده جون مادر بی تکراره و زن و بچه همیشه همه جاهست
منم با کوسن مبل زدم توصورت مادرشوهرم و بابام ازخونه بیرونشون کرد و حالا چندروزه هرکدوم از برادرشوهرام پدرم و گرفتن ب باد فوش وناسزا ـ
مادرشوهرم زنگ زده ب فامیل ما دیشب و گفته بیان توافقی جداشیم و منم خیلی خوشحالمممم
هم ناراحتم بخاطر پسرم و اینده اش 😔