25 سالشه مجرده تولدش بود منم دعوت کرد
تعداد نهایتا 10 نفر اینا میشد
عروسشون یه ماه بود بچه هاش به دنیا اومده بود حالا بماند که به سختی کمک اینا میکرد و با درد خم وراست میشد
گفتم نی نی شون چقدر ناز بچه رو از بغل مادر دختره گرفت اورد گفت بغل کن ببینش و یواشکی بهش گفتم بزار اول از مامانش اجازه بگیری زشته بچه کوچیکه شاید مامانش حساس باشه
با صدای بلند تو جمع رو کرد به عروسشون گفت جایی عمه اش حضور داره مامانش حق دخالت و ناراحت شدن و.. نداره
عروس هم سکوت کرده بود داشت کمک میکرد