بچه قضیه عشق اولم تو تاپیکای قدیمی هست هفته پیش پاشدم رفتم دنبال مادرم بریم ویزیت دوباره دیدتم اما اینبار جلومو گرف😔😶اصلا سرمو بلند نکردم نگاش کنم حتی.گفتم از سراهم بربد کنار یکی میبینه خوبیت نداره با وقاحت تمام گفت خوبیت اونی نداره ک با من بودی پاشدی شوهر کردی صبرنکردی برام(درصورتیکمیدونستازدواجم اجباریه) گفتم خجالت بکش شوهرم بفهمه میاد سرتو میذاره رو سینت برو کنار بیشرف گف توروخدا من هنوز عاشقتم ستاره میببنمت تا ی ماه حالم خرابه مرد گنده وایساده بود گریه میکرد😔اون لحظه قلبم براش ترکید اما بروز ندادم وقیحتر شه اخه هنوز ته دلم ی حسی دارم یجور زخم دلمه خدا ببخشتم😔.گفتم حالم ازت بهم میخوره یبار دیگه سرراهم سبز شی سرکارت با شوهرو برادرشوهرمه با پرویی تمام بهم میگه خیلی بی معرفتی تو ازاولم منو نمیخواستی اگه میخواستی مقاومت میکردی.الان ب این فک میکنم میگم اون قصدش فقط و فقط هوسه وگرنه اگه عاشق واقعی بود اینطور ب لجن نمیکشیدو ازم نمیخواست ب همسرم خیانت کنم...با اینکه قشنگ از خجالتش درومدمو اب پاکیو ریختم تو دستش گاهی ب این فک میکنم اگه ب اون رفته بودم زندگیم چطور بود؟یا استانبول ک رفته بودیم همش یاد این میوفتادم ک با اون قرار گذاشته بودیم ماه عسل بریم ترکیه..یاد حرفامون کارامون گاهی داغونم میکنه اما تقدیرم این بودو ناراضی نیستم... الحمدلله شوهرم آقاست و دوسش دارم اما هیچوقت نتونستم مثلا اون شور و هیجان و علاقه ای ک ب اون یارو داشتم ب همسرم داشته باشم دست خودمم نیست..تو نمازام ۴ ساله میگم ای خدا یاد و فکر و علاقه هر کس دیگه ای ب جز همسرم بنداز بیرون از سرم.خیلی نذر کردم.ظرفهای ی هیئت رو ۴۰ روز رفتم ب نیت همین شستم اما انگار خداهم نمیخواد.... بگذریم من یاد گرفتم قویرباشمو همیشه بخندم اما بعضی وقتا میام اینجا بگم تا کمی خالی شم...