پنجشنبه شب خواهر زنعموم و دخترش خونه عموم دعوت بودن
زنعمومم ما رو خیلی دوست داره خودشم خیلی خوبه دعوتمون کرد که پدر و مادرم گفتن نمیتونن بیان چون رفتن شهر دیگه کار داشتن. منم نمیخواستم برم تاپیک زدم راهنماییم کنن خانوما که چه بهونه ای بیارم که زنعموم اونقدر اصرار کرد و گفت نیومدی خودم میام دنبالت. چون میدونه با پسرعموم راحت نیستم گفت مهمونی زنونست عمو و پسرعمو نیستن. منم خداروشکر کردم رفتم. مهمونی خوب بود اما آخرش که عموم و پسرعموم اومدن حالم گرفته شد.
ادامش رو پست های بعد میگم خسته نشید