بچه ۴۰ روزه دارم. ۸ روز اول که بدنیا اومده بود بخاطر ریه هاش تو دستگاه موند بعد از اون که آوردمش خونه خیلی حساس بودم روش. مادر شوهرم بچمو میداد بغل بچه های خواهر شوهرامم که ۷ ساله و ۱۱ ساله هستن. من میگفتم نده بدش میومد. چون شوهرمم کلا خرج اونا رو میده از وقتی بچم بدنیا اومده فکر میکنن الان خرجشون کم میشه هر روز دارن دعوا میندازن خونم. دیروز مادر شوهرم زنگ زده به مامانم میگه دختر تو فقط زاییده دیگه هیچکس بچه نداره. چرا بچه رو نمیده بغل نوه من. خواهر شوهرمم پیام داده عقده ای تازه به دوران رسیده تو با پول داداش من آدم شدی. خونه بابات هیچی نداشتی. و خیلی حرف های زشت دیگه. منم زنگ زدم جوابشو بدم بلاک کرد از همه جا منو. شوهرم میگه زنگ زدم قاطی کردم واسش. دیگه نمیدونم راسته یا نه. الان دوباره مادر شوهرم زنگ زده به شوهرم میگه زنت تورو جادو کرده بیا تا ببرمت پیش دعا نویس. بابچم لج میکنن. تو این ۴۰ روز ۲ بار اومده پیش بچم. الان نمیدونم چیکار کنم. چه جوری شوهرمو آروم کنم به حرف اونا انقد گوش نده
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دختر جای تو بودم کلا از اون شهر میرفتم ک دستشون ب خانوادم نرسه ب خانواده مادرت هم بگو جوابشو ندن روش قطع کنن تا تو کاری ک بهشون ربط نداره دخالت نکنن
میخوام بهت بگم....همینکه تو قوی هستی کافیه تا ب هر چی ک تو دلتِ برسی... آرزوها مقدسن اونارو خدا تو دل شما گذاشته ازشون سرسری نگذرید.... "قسم ب لحظه ای ک زجر میکشی و با درد میخندی، خدا میبینه و تو رو ب خواستت میرسونه...."
منم تو شرایط تو بودم ۵ روز گی بچه ام زدمش بیرونش کردم خیلی بد زدمشا ولی شوهرم اومد خانه بعد قیافه و همه اش و اینور اونور من اصلا یعد مامانم نه اینکه پرت کنه بیرونا ولی گفت زن من اگه عرضه داره خودش بچه اشو ضبط وربط میکنه بعد میگفت سه نفری ریختن منو زدن