۳ سال پیش اونا بودیم واحد ما کوچیک بود منم هر روز غر میزدم یه دونه بچه داشتیم چند روز یکبار دعوا میکردم باهاشونمادر شوهرم خیلی به شوهرم وابسته بود نمیذاشت جدا شیم و شوهرم خیلی مادرش براش مهم بود بالاخره قهر کردم یک ماه خونه بابام بودم بازم خونه نمیگرفت آخرش بابام زنگ زد شستشوی حسابی و یکدفعه شوهرم رفت خونه گرفت و مستقل شدیم