سر هر چیزی که پیش میومد
مثلا دستشویی توی حیاط بود و ما طبقه بالا بودیم. سر دسشویی رفتن دعوا میکردم و اونا زیاد بودن میگفتم صبحا یک ساعت توی صف دسشوییم
پدر شوهرم حساس بود برای خواب من شبا لباسشویی روشن میکردم و حموم میرفتم و ...
بجه مو پوشک نمیکردم میبردم خونه شون
کلا ازشون متنفر بودم ولی هر کاری میکردم میگفتن باید پسرمون تا ابد پیشمون باشه