2733
2734
عنوان

داستان زندگیم (عشقی ک نابود شد)😔

| مشاهده متن کامل بحث + 1121 بازدید | 72 پست

این دوسال هروقت میومد مرخصی من میرفتم باهاش بیرون 

خیلی لاغر شده بود و ازنظر ظاهری خیلی عوض شد

شغلیم که نداشت اما من همه جوره امید میدادم بهش

تو اون بیرون رفتنا متوجه خیلی از اخلاقای بدش میشدم

اما خب انقد عاشقش بودم که میگفتم عب نداره کم کم درست میشه 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

یه روز پسر داییش پیام داد برام گفت که آجی میخام یه جیزی بگم بهت گفتم بگو گفت فلانی خیلی لاغر شده نکنه معتاد شده؟

منم گفتم ن بابا اگ چیزی بود میگفت به من 

سریع پیام دادم بهش ک چیزی هست ب من نمیگی و پسرداییت اینجور میگه گفت اون زورش میارع ک ما رابطمون خوبه میخاد عصاب تورو بزنه بهم و بلاکش کن منم انقد اعتماد داشتم ک گفتم اوکی دیگه

2740

بعدش چنتایی دیگه بهم گفتن اما مثل اینکه عشق منو کور کرده بود

تا اینکه از سربازی اومد و چند ماهی گشت دنبال کار و یه شرکت استخدام شد سریع اومد خواسگاری و همه دوستامم میگفتن ایول به این میگن عشق 

رابطه دوستی ما آذر 94شروع شد و آذر ۹۷ما عقد کردیم

خونوادم میگفتن بهتر ازین هستا من گفتم ن من میخوامش بابامم یه اخلاقی داره که اجبار نمیکنه چیزیو و بگه الا و بلا نه

دوست داشت نظر خودمون باشه

بعد از عقدم تا دوماه رابطمون اوکی بود و بعدش شروع شد روزای بد من

دوماه بعد رفتیم مسافرت و تو مسافرت بداخلاق بازی در میورد و حسابی خاطره بد گذاشت برام

اومدیم خونه مامانم از تو جیبش قرص کلونازپام یا همون قرص خواب پیدا کرد خیلیی ترسیدم و وقتش ازش پرسیدم گفت که برای اعصابه و بضی وقتاعصبی میشم میخورم

بماند که چقد گریه کردم....ولی بازم شک نمیکردم

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز