بهش بگو فکر نمیکردم شادی ما باعث ناراحتی تو میشه!!!بگو نگران نباش فقط حضور پیدا میکنم نمیرقصم ک ی وقت شما ناراحت نشی!!!
شوهرم میگه اره صبر کن توهم که مادر مرد منم میرم میزنم و میرقصم اینقدر بی منطق و بچه اس منم گفتم شاید تو زودتر از مادر من بمیری اعصابم رو خوردکرده بود فقط دنبال بهونه اس کور بود چقدر واسه مادرش گریه کردم و عذاری اینم جواب خوبی کردنه
خودش که نمیاد بعد من باید یه شهر دیگه برم خانوادم اونجان یه دوهفته هستم ابجی ام گریه میکنه میگه اگه تو نیایی دیگه هیچ وقت خواهری ندارم
به پدرشوهرت بگو باهاش حرف بزنه
خب بگو میرم نمیرقصم😒
یه گوشه میشینم
دیشب باهاش حرف زدم یکم راضی شده ولی برای پول دادن هی اذیتم میکنه میخواد کادو کم بده میگه ارایشگاه نرو موهاتو رنگ نکن
بچه ها من دوساله موهامو رنگ نکردم به خاطر بارداری و شیر دهی خیلی دوس داشتم عروسی ابجیم رنگ کنم اینم میخواد ازم بگیره کلا دلش نیست دیگه هی میخواد بهونه بگیره
عزیزم شما برو همه این حرف های دلت رو به پدرشوهرت بگو اگر از همسرت منطقی تر هست. بگو الان خواهر و مادر من چشم انتظار حضور من هستن، بگو اگه جشن عقد بود نمی رفتم، می گفتم عروسی میرم جبران میشه. بگو من هم خیلی الان شرایط روحی خوبی ندارم برای عروسی رفتن به خاطر فوت مامان ولی می دونم حسرت این عروسی خواهر یک عمر با من هست و هر وقت حرفش وسط بیاد بغض می گیره. بگو اگه شما اجازه بدید من خودم در حد دو ساعت تنهایی برم و بیام.
بعضی خواهرا عقده ای هستن یکی مثل خواهر من
حالا شما هم به خاطر دل همسرتان، موهاتون رو رنگ نکنید، تا بدونه شما هم هنوز عزادار مادرشون هستید و برای اونها احترام گذاشتید
وای شوهر منم این اخلاقا رو داره
یعنی همیشه تا مرز جنون میرم بعد می‌ذاره برم یا کاری که می‌خوام رو انجام بدم
دیگه کاریش نمیشه کرد باید به زبون گرفتشون و صبور باشیم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
