2737
2734
عنوان

زندگی یا جهنم من بیایین نظر بدین

13817 بازدید | 139 پست

سلام ب همگی من تو خانواده ب دونیا اومدم ک مادر پدر خیلی مهربون چون من اولین بچه و تک دخترم خیلی دوسم دارن واقعا چیزی برام کم نذاشتن همه حتی تا حالا از مادر پدرم کتک هم نخوردم همه چی خوب بود زندگی آروم عالی هیچی کم نبود تا اینکه پسر عمم اومد تو زندگی ک اونجا 12سالم بود اونم 19 سالش ک پسر عمم عاشق من میشه 🤷🏻‍♀️پسرم عمم م خانوادش تو کل فامیل شناخته شدن ب بی ادبی همه چی ی روز میان خونه ما بحث پسر عمم ک منو دوست داره پیش میاد همه ناراحت میشم آخه من ی دختر بی زبون مهربون حتی خجالت میکشم جواب سلام کسی رو بدم همه میگن ن حتی بابام ک اصلا راضی نبود تا اینکه ی سال گذشت از این بحث ولی پسر عمم اونجا رفته بود سربازی بروز اومد خونمون تنها پسر عمم اومد ی بابام گفت من دختروتو دوست دارم میمیرم ماله من نباشه کلی چرت پرت بابام بهش گفت نمیشه خانواده ما بهم نمیخورن کسی راضی نیست این حرفا چون حتی خانواده اونم راضی نبود بابا م بهش گفت چون باباش خیلی پولداره مثلاً تو از خودت هیچی نداری ب فکر پول بابات نباش این حرفا اون شب خیلی حرف زدن تا پسر عمم رفت خونه خودشون بعد رفته اون باباش زنگ ب بابام گفت بیا خونه ما کارت دارم بابام مجبور شدو رفت

اونجا کلی حرف زدنه بودن ک پسر ما دختر شمارو میخواد این حرفا رضایت بده داماد شما بشه بعد بابام انگار راضی شده بود از خونه عمم اینا اومد خونه گفت قرار فردا شب بیان اینجا شام مامان گفت باشه تمام شد اون شب تا رسید فردا شب شب نحث زندگی من 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

خب

ما حرفای تلخ و نیش و کنایه هامونو مینویسیم و چند دقیقه بعد فراموش میکنیم /اما این رو به خاطر بسپاریم که چه غرور هایی هستند که زیر این جملات خرد میشوند. چه قلب هایی که میشکنند💔🖤. به خاطر انسان بودن همدیگر را درک کنیم.  به قدرت منفی کلماتی که از اون ها استفاده میکنیم فکر کنیم و درنهایت انسان باشیم 🙏🏻😊/دوستان گل من هیچی بخدا تو دلم نیست.  بعضی وقتا اعصابم خورد بودنی اشتباه مرتکب میشم مثل اکثر مردم.  اگه جایی شما رو ناراحت کردم بهم بگید تا با تمام وجود ازتون پوزش بخوام 🙏🏻

اومدن ماهم کلی مهمون دعوت کرده بودین مادربزرگ خانواده اونا و خانواده ما حرف خواستگاری پیش کشیده شد همه با هزار تا حرف بد بیارا راضی شدن منو پسر عمم باهم حرف بزنیم ک اومد بالا اتاق خواب من کلی حرف زد من دوست دارم از بچگی خوشبختت میکنم من ک ی بچه 13ساله خام باور کردم گفت اینا چی باز خخخ اون شبم با خوشی تموم شد ولی قرار شد بروز واسه صورت نوشتن حلقه انداختن بیان باز خونمون 

2738

گذشت اون روزم رسید رفتیم خرید با کلی خوشحالی خریدا رو کردیم راستی قرار بود خریدا رو بکنیم سریع عقد کنیم ولی چون من سنم کم بود اول صیغه باید می‌شدیم خریدا تموم شد صورت نوشتم تموم شد همه خوشحال تا گذشت شبه بله برون رسید بازم رفتن دونبال آرایشگاه لباس عروس اینا ک قرار بود فرداشبش بله برون باشه اون شبم رسید منم با کلی خوشحالی رفتم آرایشگاه تنم کردم لباس عروسمو ولی خبر نداشتم چ زندگی در پیش رومه علیرضا با داییم ک خالمم همراه من آرایشگاه بود اومدم دونبالم ب سمت خونه رفتیم منم رفتم داخل رقص دستت هزارتا کار دیگه تا شیخ اومد ک صیغه نامه رو بخونه شروع کرد ب خواندن و رسید ب اون بله گفتی کاشکی لال میشدم بله نمیگفتم ولی آخه نمی‌دونستم ک زندگی من قرار اینجوری بشه

بله رو گفتیم تموم شد همه دستت میزدن خوشحال با مادر پدرت رو بوسی و دست بوسی کردیم آخر شب رسید مهمونا همه رفته بودن منم با پسر عمم باید میرفتم خونه اونا هنوز گریه مامان ک میرفتم یادمه با بغل بوسیدش رفتم تا رسیدم خونه عمم اینا رفتم تو یکی از اتاقا لباس عروسمو با کمک یکی از خواهر شوهرم در آوردم لباس خودمو تنم کردم چون خیلی خجالت میکشم رفتم تو اون اتاقی ک قرار بود بخوابیم 

باسرعت زیاد زیاد رفتم تو اتاق و نشستم تا پسر عمم اومد تو رو تشک دراز کشید همین جور ک دراز کشید شروع کرد ب حرف زدن من دوست دارم برات همه کار میکنم حرفایی زیادی زد تا تموم شد گفت بیا بغلم منم از خجالت داشتم آب میشدم رفتم بلاخره بغلش خوابم برد چشمامو باز کردم صبح شده بود رفتم صورتمو شستم رفتیم باهم صبحانه خوردیم قرار بود منو ببر خونه خودمون صبحانشو ک خورد گفت پاشو امادشو ببرمت خونه خودتون منم بلند شدم آماده شدم رفتیم تو راه بودیم ک همش باز حرف میزد می‌گفت چرا تو حرف نمیرنی منم گفتم کلا ادم کم حرفیم با همه اینجوری رسیدم با کلی دوستت دارم خداحافظی رفت منم رفتم داخل 

گذشت گذشت خیلی روزای خوبی بود حتی باهم ی دعوای کوچیکم نداشتیم بعد سه ماه از ازدواجمون گذشته بود اونم سربازیش تموم شد بلاخره دیگه زندگی خوش من از این ب بعد رو ب تاریکی می‌رفت هر دفعه سرد تر میشد دورتر دور تر ی شب اومد خونمون شبم اونجا موند رفتیم اتاقم تا بخوابیم ساعت 11 شب گفت آماده شو بریم خونه مامان اینا گفت آخه اینجا چه بخوابیم صبح میریم الان دیر وقته اونم گفت نمیای یعنی گفت میام ولی الان ن واقعا هم خستم هم دیر داشتم حرف میزدم ک از موهام گرفت چسبوند منو ب دیوار محکم زد تو دهم بعدشم رفت از اتاق بیرون با مامان بابام با سرعت خداحافظی کرد رفت من موندم تو اتاق با ی شک بزرگ حتی تا اون سن کسی منو نزده بود اولین سیلی من بود

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   niهانیتاha  |  18 ساعت پیش
توسط   mahsa_ch_82  |  20 ساعت پیش
توسط   eli99y  |  5 ساعت پیش