۲۳ سال پیش تو طرشت خونه داشتن.
قبرستان طرشت زیر اون منطقه بوده
یه چیزایی تعریف میکنن که دیگه نمیشه بهش هیچی گف
مثلا ۲ شب خواهرش وقتی خواب بوده یه خانمی بالاسرش میاد که کنارش بوته گل رز داشته
تیغای اون بوته رو میکنده و رو انگشتای اون میکشیده
وقتی ام که بین خواب و بیداری قرار میگرفت میگف هیس بخواب چیزی نیس...
فرداش میدیده رو انگشتاش زخمی شده و جای تیغای اون بوته روشونه
به خواهرش تعریف کرده و بعد از ۳ شب خواهرش همون زنه دیده که نصف شب بالا سرش میومده و تیغای بوته گل رزشو رو انگشتاش میکشیده