سلام دیشب وقتی داشتم تاپیک بالا رو قسمت ۱ ش رو مینوشتم فکر نمیکردم خشم و نفرتم انقدر کم و کاست باشه که نزاره شب بخوابم!شب تا صبح نخوابیدم و فقط و فقط فکر کردم.متوجه شدم مغزم دیگه نمیکشه.دیشب بقدری کلافه شده بودم و در تلاش برای خواب بودم که همسرم پاشد با داد گفت چرا نمیخوابی؟گفتم حال ندارم.داد زد و زد.گفتم بی حالم.کلی به خودش فحش داد. گفت چته؟گفتم خبر مرگم بیاد اصن سرطان دارم......نصف شب عربده زدنو شروع کرد!ساعت سه و ربع بود.....آخر سر وسایلاشو جمع کرد و رفت سالن.....از اونجایی که من از شبش حرص داشتم بهش دیگه محل نزاشتم.....چندوقته خیلی عصبی شده.....دخل و خرجش یکی نیست.استرس کارش بالا رفته.مامانش داره برام بازی در میاره و من پریشونم.....من دیشبم گفتم دارم سرد میشم و واقعا آتیش نفرت تو دلم شعله ور شده.دیشب شب تا صبح فقط با خدا حرف زدم و بهش گفتم......خودم همسزم از دل من خیلی میترسه.همیشه میگه برام دعا کن تو دلت عجیبه......واقعا دعاهام میگیره.همینطور نفرینام.بخدا دروغ نمیگم.دو سه نفرو نفرین کردم تا عصر ترکیدن.....جوریه مامانم میگه تو سینه سوخته ای قلبت خاصه مامانمم همش میگه تو فقط دست به نفرین برندار.میترسه.....دیشب فقط مادرشوهرمو نفرین کردم همسرم هم همینطور.....که ازش دفاع نکنه.که سه شب بخاطر پریشونی من از حال بد دست مایه ی مامانش حرف های رکیک به جفتمون نزنه.من الان نوشتم سینه سوختم....من تو یکی از تاپیکا کودکی هامو نوشته بودم......خیلی سخت بود اما با آبرو گذشت......مادر منم مادر شوهره.بقران انقدر با آبروئه زن داداشم واقعا هرکار بخواد میکنه یه روز کاشت میکنه یک روز چادر سر میزاره هرروز رنگای مختلف میزاره رو سرش.مانتوهای خیلی آزاد و تیپ دخترهای مجردو میزنه و خوشتیپه.....مامانم بگی یک ذره باهاش کاری داره.تازه گاهی ما میگیم مثلا فلان مانتوش چه رنگ جیغی مثال داره میگه به شماها چه!دوست داره......مادر من اینو مادر شوهر من این.جالبه هی مادر شوهرم هرکاری میکرد میگفت منم فلان کارم مثل مادر خودته......اما چندباری از کارای مامانم گفتم که یعنی تو دهنتو ببند تو هیچوقت مادر من نمیشی.....که فقط از کارای عجیب مادرم شوکه شده.که به قلب رئوفش و بخشندگی هاش مونده.....الان قشنگ میدونه مامان من یه چیز دیگه س.......اما بحث مثل تاپیک قبلی سردی من به همسرمه.......
پارت بندیه؟😐😂
به امید قسمت آخر ک دیگ یا مادر شوهرت رو میکشی یا طلاق میگیری
شوهرت اینجور تو داری سرد میکنی والااا
مادرشوهرا بعصیاشون همینجورین مادر شوهر من بدتره همه از مادرشوهر مینالن که خوب نیست پدرشوهر و میگن خوبه
از من جفتشون بدن شانس نداشتم از اول بختمون تو اون سگ بود
برای منم پدرشوهره تا حدودی بهتره اما اونم کارای خودشو داره مثلا یبار سر سفره بهم گفت کم غذا بخور چاق میشیااااااا فک کن تو مهمونی بودیم.اینم بلند گفت.حالا غذا جوجه کباب بود با دو کفگیر برنج.....یعنی کلا غذا دیگه از گلوم نرفت پایین.سیر شدم با یه قاشق......این یک کارشه ها......بازم از این کارا کرده
نه من حساس نیستم.واقعیت رو گفتم.من برادر شوهرم و داییم مثلا همش از بچه های دیگزان ایراد میگرفتن و گند میزدن تو شخصیت و شرف بجه.....داییم ۳ تا بچه برادر همسرم دو تا بچه شدن قوز بالا قوز.....تو هرچی من کنی سرت میاد.الان دایی مامانم برای مامانمو جداییشو هی مثل پتک میزد سرش که هرچی بود حتی شوهرت تزریقی بود زندگی میکردی.....مامانم جواب نمیداد فقط تو خلوت اشک میریخت.۳ تا بچه،۳تاشونم جدا شدن متاسفانه......هیچوقت نباید از ضعف دیگران زخم زد....
کلا شما سختگیری
چون همیشه یه عده بیشعورهستن که آزارمون بدن، پس میگفتی نه من با یه کفگیر برنج چاق میشم نه شما ورشکست
خدا برکتتون رو زیاد کنه
با اینجور آدما اصلا مراعات نیومده، بزن جرشون بده
بعدشم نمیخواد دعا و نفرین کنی، همون لحظه، هرچی گفتن جوابشون رو بده از تیپت گفتن
بگو باشه میگم شوهرم طلاقم بده شما برید براش زن باب میلتون بگیرید
یه مدت باهاشون تند شو که فک نکنن تو سری خور بی زبونی
ارسال نظر شما
