اول بگم که من مجردم (۱۵ سالمه اصن) ولی احساس میکنم بعدا موقع آمپول زدن بچه م نمیتونم دووم بیارم 😣
با اینکه از آمپول خودم میترسم ولی حاضرم صد تا بزنم ولی بچم نزنه احساس می کنم اون کوچولوعه دردش واسش بیشتره😢😢 لطفا از خاطرات بد و تلخ آمپول خوردن بچه هاتون (ایشالا ندارین و نخواهید داشت) بگید و احساستان در اون لحظه 😢😢 تاپیک قبلیم هم در این مورده
تا اون موقع قوی میشی😅
😐
بخاطر سلامتیشه دیگه فک کن اون قدیما بچه ها چقد فلج اطفال و سل و چقد بیماری میگرفتن؟؟؟الان همین واکسن جونشونو نجات میده پس به دردش می ارزه
من که فکر کنم همه بدونننن انقدر گفتم مجردم و مجرد خواهم ماند
ولی سر واکسن داداشم وقتی به دنیا اومده بود یه جیغ زد و تموم شد
حالا من چون خیلی خوشحال بودم و استرس داشتم
تمام مدتی که مامانم توی اتاق عمل بود رو گریه کرده بودم
یه دیقه زودی رفتیم بچه رو ببینیم بیایم که ببرنش
توی فیلمی که گرفتیم صدای گریه من میاد از شوق چونکه خیلی بچه دوست داشتم
تمام اون مدت گریه
یه دوثانیه گریم بند اومده بود پشت در اتاق مامانم بودیم
دوباره به بچه که واکسن زدن شروع کردم گریههههههههههههه
وقتی هم که دو سالش بود خواستیم خون بگیریم ازش من بیرون بودم صدای گریش که اومد شروع کردم گریه کردن
همه فکر کرده بودن من که ۱۵/۱۶ سالمه واسه ترس دارم گریه میکنم میگفتن چی شده مامانم هم کنا من بود میگفت واسه داداششه 🥲
من دیگه تا ۱۴ سالگی صبر کرده بودم هی گریه میکردم
ولی سر داداش دومیم گریه نکردم چون بیمارستان نبودیم
ولی وقتی اومد مامانم خونه با داداشم
فقط بغلش کردم بچه هم خواب بود چشماشو باز کرد منو دید
خوابید
فقط من ازش نگهداری میکردم از شانس بدمم روز تولدش کمر درد شدییییید گرفتم انقدر داداشم بزرگم بغلم بود
ولی این اقا که تازه به دنیا اومده بودن خونه رو میذاشتن رو سرشون تا من بغلش نمیکردم ساکت نمیشد 😑
یه بار بدون من رفته بودن خونه خودمون یه چیزی بیارن خونه مادر بزرگم اینا
کلا گریه کرده بود اومده بود خونه مادربزرگم بغلش کردم ساکت شد 😂😂😂😂بعد از یک سال این عادت بدو ترک نکرده
