۷ مهر تولدم بود از قبلش با شوهرم دلخور بودیم عمدا اون روز نه تبریک گفت و نه هیچی حتی اجازه نداد خانوادش بیان خونمون کادوهارو بعدا که رفتم خونشون بهم دادن ! تا همین الان به روی خودش نیاورده ! منم خیلی اینجور موقع ها محکمم اصلا انگار نه انگار!
حالا ۲۵ مهرماه تولد جاریمه برادرشوهرم براش هفته تولد گرفته هر روز استوری و وضعیت های فوق العاده منم از عمد وقتی خونست بازشون میکنم و فقط نگاه میکنم و هیچی نمیگم اونم به روی خودش نمیاره !
حالا جاریم زنگ زد و من و شوهرم برای اون شب دعوت کرد گفت فلانی میخواد مثلا سوپرایزم کنه ولی خودم فهمیدم دوست دارم شمام باشین فلان کافه !
منم اول گفتم خودتون راحت باشین بعد که دیدم نه واقعا تعارف نیست قبول کردم بعدم به شوهرم گفتم اول که گفت نه نمیریم و اینا وقت دید گفتم من قبول کردم دیگه تمامه از خر شیطون پیاده شد !
گفتم فقط یادت باشه سوپرایزشون خراب نکنی خیلی برای امشب تدارک دیده داداشت هیچی نگفت .
به همین برکت من ازش خجالت میکشم میگم خیلی براش زشت شد 🤣🤣😂
حالا اون شب با اون همه صحنه عاشقانه و اینا و تولد و کادو چجوری روش میشه به من نگاه کنه 🤪
خصوصا که مطمئنم جاریم همش میخواد بگه خیلی دلم میخواست تولدت بیایم خونتون و ...
منم با تم گربه چکمه پوش همچین یه گوشه مظلوم بشینم کیکم بخورم که دلش کباب بشه !
😈😈😈😈😈😈😈😈