شوهر بدمو بزور آدم کرده بودم خواهراش باز اومدن تو زندگیمون اگه تاپیکامو بخونن میفهمین چه بروزم اومده
حالا گفتن کمک میکنیم خونتونو پاییز میسازیم الان نه پول کمک میکنن نه هیچی تازه به شوهرمم میگن ننه بابات خوبتو میخوان به حرفشون گوش کن میگن زنت کم سنه نمیتونیم بزاریم توشهر تنها بمونه ( یعنی خلافه) در صورتی که مامان بابام نزدیکم هستن تو شهر حالا شوهرم میگه من تا پول همه چیزو نداشته باشم هیچ کاری نمیکنم بابامم لج کرده میگه انقدر کمک کردم شوهرت فکر میکنه مظیفمه من کمک نمیکنم با دوتا بچه کوچیک خودمم نمیتونم کار کنم تا درآمد داشته باشم از اون طرفم شوهرم هر شب مست میاد خونه تا چیزی میگم از خونه منو میگیره زیر کتک دیگه بریدم از زندگی 😪