اول تعریف میکنم بعد عنواکس نینی 🤭
ساعت 5 صبح دردای خفیف شروع شد تایم گرفتمتا ساعت 6 از 10 دیقه بود بعد ترشح خونی دیدم ک مطمعن شدم شروع زایمانه
تا ساعت 7 هی تایم دردام کمتر میشد شدتش بیشتر ولی هرچی ساعت میگذشت نامنظم میشد واقعا کلافه شده بودم
تا اینکه ساعت 9 و نیم بستری شدم با امپول فشار دردا منظم شد
مامام پا به پای دردام کنارم بود با حوصله باهام حرف میزد و کلی انرژی میداد
از وقتی بستری شدم دهانه ی رحمم تقریبا 3 سانت بودم
کم کم دردای وحشتناکی میومد که حتی نمیدونستم چجوری باید نفس بکشم
وقتی دیدن انقدر بی قرارم گفتن ب شوهرم بیاد دم در شاید اونو ببینم یکم اروم شم ولی تا دیدمش زدم زیر گریه نمیتونستم رو پاهام وایسم هی میگفتم توروخدا بگو سزارین کنن
شوهرمم هی میخواست ارومم کنه خخخ
دوباره دردام شدت گرفت و من رفتم تو بلوک زایمان یهو حس زور همراه درد باهام شروع شد