شوهرم میدونه چقددد عاشق پرنده ام بودم و باجون و دل بزرگش کردم وقتی مرد حالم شدید بدشد وهرشب گریه میکردم ازنبودش ازوابستگی،اونم منو مامانش میدونست قشنگ حس میکردم همش میگفتم این خونه همش منویاد اون میندازه یادخاطراتش،شوهرم خونه روعوض کرد بعدم گفت بخای عروس هلندی یافنچ میخرم واست
ولی هیچی جای اونوپرنمیکنه مثه اینه بچه طرف بمیره خب هیچی جاشو پرنمیکنه😔