آره یه ماه اول عقد دعوا میکردم شوهرم میخندید عصبی تر میشدم بعد فهمیدم اونا زنگ میزنن آنقدر مهربونم صداش میکنن حالا اونا هم خدای سیاست هستن ها چون زیاد دیدم خالی میبندن کارشون پیش بره.
همین مهندسی معکوسه سخته😂دوس دارم هرچی تو دلمه بگم ولی مجبور میشم نگم چند ماه و از یه راه دیگه بهش برسم .
مثلا دیشب شوهرم بهم گفت بمون پیش مادرت یه ماه.
خیلی حرصم گرفت و نگفتم نمی مونم و...
نگفتم هم تا عید می مونم چند ساعت بعد دیدم رو بروی کمد نشسته .
پنج تا ماسک مو تو کمدم بود برداشتم . گفت چرا اینا رو برمیداری.
گفتم تا عید میرم داشته باشم جایی هم نمیگیره که.
به خودش اومد و گفت با خودم برمیگردی حق نداری واستی😂😂😂
یا باید بهش بی محلی کنم از مامان جونش دل بکنه.
یعنی باید سیاست مادرشوهر من رو ببینی انقدر خوب به هدفش میرسه.
اصلا هم بدگویی نمیکنه برعکس.
مثلا پیش تو مثلا دستپختت خوب نباشه از غذای جاری دیگت میگه تا تقلا کنی و خودتو برسونی.
هم تعریف کرده در ظاهر اما تو رو حرص داده😅
یا مثلاً از تحصیلات یکی دیگه یا بچه داری و...
اگرم شوهرت از تو پیشش تعریف کنه سکوت میکنه .
انقدز این بشر زرنگه هنگ میکنی.