بازم دعوامون شد😢😢

اونم وقتی اومد خونه سلام کرد جواب خشک دادم وبعد باشوخی گف چرا اینطور جواب میدی منم تحویلش نگرفتم چون واقعا خسته بودم از زندگی اونم ک دید اینطورم یهو با دستور گف د برو واسم غذامو بزار یلا

منم گقتم  غذات رو میز غذاخوریه اونم رف ک بخوره یهو با لحن تند و دستوری گف آاااااب گفتم چی؟گف آب برام بیار منم چون حرصم گرفته بود گفتم تویخچال آب هست خودت بیار

اونم با داد وبیداد شددددید و فحشای عوضی و خفه شو وگمسو حرف میزد ومیگف الان ب بابات زنگ میزنم ک بابات چون مریضه میرم ب عموت میگم ک بیاد تکلیف مارو مشخص کنه

منم گفتم هرکاری میخوای کن واونم داد وبیداد ومنم بهش گفتم ازهمین اخلاقته ک ازت بدم اومده و دستم بود امروز ازاین زندگی فرار میکردم اونم گف منم همینطور

منم بهش گفتم ک بیا بریم توافقی جداشیم گف خودت برو دادگاه

خلاصه همیشه من میگم طلاق بگیریم اون میگه خودت برو دادگاه 

خسته شدم...

بدتر پیش در وهمسایه خجالت کشیدم ک اینهمه صداش و گذاشته روسرش وداد میزد😔😔

اخه شوهرم و فرهنگشون اینه ک زیاد ب زن ارزش قائل نیستن البته شوهرم مثل داداشاش و پسرعموهاش نیس ولی خب بازم واسم قابل درک نیس ک زن واسشون فقط باید کارای خونه کنه نکنه طلبکار میشن و همشونم عصبی و زود از کوره درمیرن و بددهن میشن

اما شوهرم ک اومد و دید ک فرهنگ خونوادم چطوریه بهترشد ولی بازم هنوزه😔

یبار و دوبار نیست اخه همیشه اینطوره چندماه پیش دوتامون حالمون بد شد اول خودش بعد من تب وسرماخوردگی واینا من بهش توجه میکردم اما چون اخلاقش گند شده بود نزدیکش نمیشدم و باهاش حرفی نزدم اونموقه

خلاصه بعدش منم حالم بد و سرماوتب ک اونم از عمد توجه نکرد بهم وگف چون بهم توجه نکردی منم گف توجه کردم ولی زیاد نزدیکت نشدم چون اخلاقت بد بود نمیخواستم دعوا بشه

خلاصه منوبرد دکتر ک تومسیر دکتر گفتم من امروز حالم خیلی بده کاش هوای بچه و داشتی اخه من خواب بودم و بچه بیدار شده وگرسنه میچرخید

اونم شروع کرد داد زدن ک میخوای دعواکنی وچرت وپرت میگی و دعوا درس کرد توماشین هرچند من حالم بد بود بعددیگ ک رسیدیم دکتر کارامو تموم کردم برگشتنی واسم ابمیوه و اینا خرید وشوخی میکرد ومیخواس از دلم دربیاره ولی چ قایده همون موقه ک گنداخلاق و عصبی میشه تموم تنم میلرزه و استرس میگیرم ودنیاروسرم خراب میشه چقدر تحمل کنم