وقتی دیدم درشکه را اسب می کشد و انعام را درشکه چی می برد و به چشمان اسب چشم بند زده، بر دهانش پوزبند تا کم ببیند و کم بخورد و دم نزند! همه چیز را فهمیدم... تداعی تراژدی غم انگیز زندگی فلاکت بار مردم نگون بختی که روی گنج نشستهاند ولی از جهل و فقر و بدبختی رنج می برند... گذشتهای که حالمان را گرفته است! آینده ای که حالی برای رسیدنش را نداریم!! و حالی که حالمان را به هم می زند!!! چه زندگی خوبی...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.