(((میشه خواهرانه پای حرفام بشینی؟)))
من هشت ماه هس ک نامزدم(عقد نیستم.اشنایی با اطلاع پدر و مادر)
اولللل ک نامزد کردم حرفای قشنگی میزد مث این ک زن تاج سر مرد هست و زن الویت هست و....
از حق نگذریم خیلی پسر پاک و با حیا ، صادق،ساده و کاری ای هس...منم برای همین خصلتا هش ماه صبر کردم.
الان ک هشت ماه گذشته، اصلا هیییچ حسی بهش پیدا نکردم ک هیچ، حتی تو این مدت ی درصد حال من با این شخص، بهتر نشد .ولی تا دلتون بخاد تو زندگی اون تحول شد. و حالش خیلی بهتر شد اما من، نه...
حتی ی درصد تو این مدت نتونستم روش حساب کنم .
خودش بهم میگف چرا درداتو بهم نمیگی .
نمیگفتم چون میگفتم میخاد چیکار کنه برام !
کلااا تو مغزم، نمیتونم هیچ حسابی، روی این شخص باز کنم .
چن بار تنها رفتم بیرون، همش دلم گرفت. با اینک اون بود اما باز تنها بودم....
فهمیدم وقتی عصبانی میشه، اصلا ب حرفای من گوش نمیده و فقط حرف خودشو میزنه .
اعتقاداتمون ک اصلااااا اصلااااا شبیه هم نیست من عاشق ائمه هستم اما حس میکنم اون اصلا ازین لحاظ شبیه من نیست و همممیییشه تا بحث موضوع اعتقادات میشه دعوامون میشه ...
خانوادشو اصلااا دوس ندارم ...
اوایل نامزدی میگفتم چ خوبع چ زن دوسته..چقدر فهمیدس اما الان از چشمم افتاده...حتی از حرف زدنش بدم میاد...اما بهش وابسته هستم...
همش میگم اگر همه ی ادما چن ماه با (منطق) با کسی نامزد میموندن شاید خیلیا ب عقد ختم نمیشد...خییییلیییا.