ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
ازادا شغلش الان حدود دوهفتست ک ۶صبح میره ۹شب میاد باید سریع ی پروژه رو طراحی کنه بده برای ساخت و ببره بعدش تحویل بده خیلی سرش شلوغه.دیگه ۹میاد شام میخوره با بچمون بازی میکنه ماشالا مدام حرف میزنه ورزش میکنه کارخونه کمک میکنه ۱۱ایناام میخوابه.اوقاتیم ک کاری نداره هست همش تو خونه و اونموقع بیرونیم اکثرا یا به خودپون استراحت میدیم و میریم جای دیگه.اما کلا وقت میزاره واسمون درحد ی فیلم یا بازی حتما هست با بچم یا کمک کردن تو شامو شستن ظرفا و تو اینا مدام حرف میزنه و از اتفاقای اونروزش میگه
اگه بودی حال و روزم با الانم خیلی فرررق داشت🖤 غم تو از دل من اینجوری زندونی نمیساخت 🖤افتادم این گوشه دنیا تک و تنها دلم تنگ💔 تو که نیستی چی قشنگه توی این دنیای بی رنگ😭 منو ول نکن من این گوشه دنیا تک و تنهاااام 😭😭منه دیوونه از این دنیا فقط دستاتو میخوااام 😭💔🖤
ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…
ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…