امشب جاریم خونمون بود
داشتیم حرف میزدیم
بین حرفاش گفت همه میدونن شوهرت به خاطر اینکه نتونست با دوست دخترش ازدواج کنه و از لج اون اومد تو رو گرفت
خیلی ناراحت شدم اون لحظه و جا خوردم از حرفش
حالا نمیدونم فردا باهاش مثل قبل باشم و انگار نه انگار یا نه
شما بودید چیکار میکردید؟
من جای تو بودم از خونه مینداختمش بیرون
عزیزم گذشته ها گذشته مهم اینه که با شما ازدواج کرده و دیگه زندگی خودتون دارید مارین میخواد بین شما شکراب کنه به احتمال زیاد مهمش نگیر
بگو اتفاقا شوهر توهم از سر دلسوزی اومد توروگرفت نه ک قیافه نداشتی گفت خواب دیدم یکی گفته اینو بگیری جات بهشته جهاد حساب میشه واست
به فرض محال درست هم باشه
چه معنی میده بی هوا یه نفر عاقل و بالغ چنین صحبتی کنه
باید به عقلش شک کرد
خدایا چه جاری احمقی داری. یکی میزدی تو دهنش. بی تربیت.یک ذره ادب نداره.اه اه اه
جاریت خیلی موذیه رفتارخاصی نشون نده اون میخواست تو رو ناراحت کنه پس نباید نشون بدی که به هدفش رسیده
فقط به مرور رابطتتو باهاش کمتر کن تا این که در نهایت برسه فقط به سلام و خداحافط مثلا اگه مجبور شدین هم زمان جایی باشین باهاش هم کلام نشو بگو بخند بابقیه اما اونو خطاب نکن
با سیاست برو جلو با پنبه سر ببر😉
داره پاره ميشه از حسادت به زندگي شما
بنظرم با شوهرت مطرح كن موضوعو و دعوا نكن
بگو خيلي ناراحت شدم چرا يكي بايد اين حرفو بزنه؟! ببين شوهرت چه رفتاري رو تصميم ميگيره با داداشش و زن داداشش انجام بده
