سالگرد عقد مونه امشب از صبح به خودم رسیدم بچه ها رو بردم حمام موهام خوشکل کردم لباس باز قشنگ پوشیدم ظهر منتظرش بودم که بیاد
زنگ زد دیر میاد بعدم که اومد اصلا یادش نبود اینا به کنار ،بهش تبریک گفتم بچه کوچیکرو خوابوندم گفتم تو بخواب من بزرگ رو میبرم کلاس زبان سر راه هم جوجه میگیرم کباب کنیم
خوابید تا ۸/۵ بیدار شد جاتون خالی کباب خوردیم هی به بچه ها میگفتم زود بخوابید به خودشم گفتم چوب کبریت بزار رو چشمات که خوابت نبره امشب ...... دوتا بچه ها رو خوابوندم صدای خروپف اقا زودتر از خوابیدن بچه ها بلند شد
نه واقعا الان من باید چکار کنم نه کادویی گرفته نه گلی بهش میگم من بایه گیره مو هم خوشحال میشدم الان دوس دارم با لگد از تخت بندازمش پایین مپن از صبح سر پا بود حتی نرسیدم چایی بخورم فقط یه ابجوش نبات خوردم اون اقا زودتر از من خوابیده اونم امشب ....
از یه طرف دلم میگه بیدارش کن از یه طرف میگم نه بزار فردا یه دعوا حسابی راه بنداز