سلام بچه ها
من یه دوستی دارم مثل خواهریم باهم خیلی صمیمی،هر دومون برا بچه دار شدن خیلی سختی کشیدیم،اما خدا خواست ایشون دو سال پیش،خدا بهش یه دختر ناز داد،باور کنید من خیلی هواشو داشتم و اینقدر خوشحال بودم براش که از خوشحالی گریه کردم و هر روز حالشو میپرسیدم و با دیدن عکساش ذوق میکردم، پاییز سال قبل دوستم دوباره باردار شد و من دوباره براش خوشحال شدم،خدا خواست و منم اول زمستون باردار شدم،اما نمیدونم چرا هم دوستم و هم من،دچار سقط شدیم و کار هردومون گریه بود،اما ایشون با وجود داشتن بچه،بیشتر از من ناله میکرد،بالاخره گذشت و عید امسال من دوباره باردار شدم،اول نخواستم به دوستم بگم اما با خودم گفتم بعدا میفهمه دلخوری پیش میاد،خدا شاهده از وقتی بهش گفتم اصلا خوشحال نشد،من ۴ساله دنبال بچه م،هر روز آمپول میزنم تا بچه قلبش نایسته ، با اینکه سختیای بارداری منو میدونه،هیچچی نمیگه فقط میگه کاش من باردار بودم،یا میگه خیلی دلم میخواد باردار باشم،با اینکه یه دختر خوشگل داره،اونروز هم اومده پیشم با دستش هعی میزنه شکمم،به نظرتون باهاش چه برخوردی داشته باشم؟
ببخشید طولانی شد خیلی ناراحتم،کاش اونم باردار شه حسودی منو نکنه،میترسم از حسودی اون بلایی سر نی نی م بیاد😔