یه روز که زودتر ماموریتش تموم میشه تصمیم میگیره خونش بپاد ببینه این مرد کیه کنار درخت ها میایسته میبینه همون مرد جلو در خونش پارک کرد پیاده شد آیفون و زد کمی بعد در باز شد مرد رفت داخل یکم بعد پسرشون از خونه میاد بیرون پدرشو میبینه که میخواد بره سمت خونه میخواسته جلوشو بگیره هی میگفته بابا دوستم خونست مامانم رفته بیرون خرید کنه منو دوستم خونه تنهاییم خلاصه مرده باور نمیکنه پسرش و مجبور میکنه که حقیقت و بگه
هیچی دیگ مرده میره داخل میبینه زنه کنار مرده در حال.. هستن با اصلحه ای که داشته ده تا تیر میزنه یکیش به زنه میخوره و دوتاش هم میمیرن خالم میگفت هیچ پلیس زنی نمیت نست بره داخل چون مرده لخت بود هیچ مرد پلیس هم نمیتونست بره چون زنه لخت بود خلاصه با یه طرفندی یه پتو میندازن دورشون و میبرنشون غسالخانه خالم میگ عجیبش اینحاست مرده دستگیر نشد تازه افتخارم میکردن بهش
هیچی دیگ عزیزم مرده زنش و میکشه با اون یارو خالم میگفت همه جا خون بوده تازه به یه دوستشم سپرده بوده مرده که اگه من دیر برگشتم ماشین یادت باشه بیای دنباام شاید مردم