خواب دیدم همه خونه یکی از خاله هام که روستاس جمع شدیم بعد همه فامیل مادری بودن من رفتم تو حیاط خالم دیدم یه هدهد با یه طاووس وبچه هاش اونجان.بعد اومدم توخونه خواهر کوچیکم میخندید میگفت ننه گفته سحرو جا بزارین برین
بعد من اومدم برم مادربزگم با شکل و شمایل شاید۵۰ سالگیش خیلی خوشگل و قد بلندتراز من اومد جلوم گفت نرو بمون پیشم منم گفتم باید برم کار دارم گفت من تنهام بمون گفتم آخه وسیله نیوردم گفت عیب نداره مثل این همه آدم که میرن شهر خرید میکنن توام برو وسایلتو بیار.گفتم باشه یهو از خواب پریدم