نمیدونم ب خونوادم چطوری بکم جهازمم کامل خریده شده :(( قرار بود ماه دیگ عروسیمون باشه ولی خانواده اش امان از خانواده اش میخام ب خونوادم بگم دیگ نمیخام :(
اونایی ک جدا شدین چطوری گفتین بیاین راهنماییم کنید خیلی کلافه ام تو رو خدا کمکم کنید
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خوشحال شدم برات عزیزم من در جریان تاپیکات هستم از کاربری قبلیت میشناسمت همسرت بچه ب خوبیه. به این ...
خودمم امرور عصر دو تا دختر پسر دیدم ک نشسته بودن رو پل هوایی از دور داشتم میومدم هم ی جوری بغل کرد بودن ی لحظه دلم ب حال خودم سوخت ی زمانی سال اول دوستیمون ماشینش فروخته بود باهاش میرفتم میشستم پله های ساختمون انقد ک دوست داشتیم همو انقد ک من ارزو داشتم بشه برای من همیشه و همیشه خدا خدا میکردم دلم خیلی سوخت منم مقصرم کلن از عقد ب بعد پرتوقع شدم به قول یکی بهم گفت مگ تو ملکه ای دقیقن حسم این شد چون عروس شدم باید مثل ملکه ها بااهام رفتار شه چه قد از این حسم متنفرم
ازدواج کنی خیلی آروم میشی الان دوران پر تنشی هست برات مطمعنم با شوهرت خوشبخت میشی چون همو دوس دارین
مرسی عزیزمم عجله خودمم سر همین بود ک اخر با بی عقلیم جنگ درست کردم :( امیدوارم زودتر برم سر خونه زندگیم امروزم بهم گفت تو برو کارات کن میدونه خیلی سخت پسندم تو انتخاب همه چی بهم گفت برو هر چی کار داری انجام بده لباست انتخاب کن اتلیه ات انتخاب کن ب جا جر و بحث برو دنبال اینا دیدم حق با اونه فوقش بعد عکاسیم میچینم نعود بالله چیزی جا ب جا نمیشه