دوسه تا تاپیک قبلم مفصل حرف زدم خیلیا راهنماییم کردن درباره یه عشق ممنوعه از دوران مجردی
من الان دخترم ۴سالشه حدود یه ماه پیش پسری ک دوران مجردی باهم بودیم باهم دوسه شب چت کردیم(میدونم کارم بشدت بده و قبول دارم و پشیمونم همون موقعم اینجا تاپیک زدم ولی ترکید )بی نهایت پسر پاکی بود الان بعد ده سال بااینکه ادرس و شماره هم داشت اصلا مزاحمتی ایجاد نکرده بود بجز یکی دوبار چند سال قبل اسمس کوتاه ک جوابشو ندادم
بمن گفت بجز تو اره باخیلیل بودم ولی عذاب اوره برام چون حسی ندارم و فقط عاشق توبودم نمیدونستم زود ازدواج میکنی متولد۶۸ من ۷۲
۴سال باهم بودیم
من حرفای تلنبارشده تودلمو گفتم که من بخوامم نمیتونم از دخترم بگذرم شاید حس عمیق به شوهرم نداشته باشم ولی دوسش دارم و تکیه گاهمه .توبودی ک جازدی .میگفت تو پشتم نبودی خیلی مغرور بودی و حاضرنبودی بجنگی (آخه زن داداشم که میدونست یه بار که باهام حرعش شد راپورتمو به داداشم داد و همه چی خراب شدروسرم😏)
میگفت هنوزم عاشفتم وحاضرم باهات ازدواج کنم حاضرم باهات حرف نزنم هر تصمیمی بگیری چ جدابشی بامن باشی چه بخاط دخترت ادامه بدی بهت حق میدم و احترام میزارم
من گفتم دخترم کوچیکه و من اگه بخوام کاری بکنم حداقل ۴سال دیگه میکنم چون اون موقع مدرکامو میگیرم و مستقلم ودخترم۷سالش میشه
گفت من صبرمیکنم شده تا اخر عمرم
من گفتم آخه چت کجاش مشخصه من از کجا بدونم تو الان توچه حالتی هستی و چی رو چطوری میگی
و قرار براین شد یه بار ببینمش(حیلی بهش اطمینان دارم بچه ها آدم هولی نیست خیلی باکلاسه و جنتلمن)خییییییییییییییییلی اصرار کرد فقط بشینیم و حرف برنیم .شد ساعت مقرر دیدم گفت بابام بیمارستانه و نمیتونم بیام🤕🤕🤕🤕🤒🤒🤒🤒🤒
اصلا شوک شدم بعدشم نه پیام داد نه هییییییییییچی
نمیدونم فازش چی بود
پیچوند؟
میخواست منو بسنجه؟
میخواست شرطاشو ببره؟
دلش سوخت؟
چیییییی؟چرااینکارو کرد الان حدود ۲۰ روز گذشته