دیروز مادرش اومد میخاست منو بزنه مامانم نذاشت و حرفای خیلی بدی بهم زد که منم جوابشو دادم شب رفته بود به شوهرم نمیدونم چی گفته بود شوهرم مست اومد خونه پدرم .بابام خونه نبود چاقو دستش بود داد میزد و میگفت همتونو میکشم مامانم زنگ زد پلیس و به بابام خبر میدادیم که عمو هامو بفرسته دختر بزرگمو بغلش کردو فرار کرد من زنگ زدم پلیس و گفتم دیگه نیاد و عموهام و پسر عموهام تا صبح پیشمون بودن که دیگه نیاد دختر 4 سالمو برد اون حتی یه لحظه هم ازم دور نمیموند دلم براش تنگ شده دارم دیونه میشم کوچیکرو هم میخواست ببره ولی نتونست نمیدونم چیکار کنم همش فکرم پیش دخترم مونده