ادامه 👇👇👇
قصه رفتن پسرم ...
منیره سدیدی، مادر شهید در خصوص رفتن فرزندش اظهار کرد: راضی به رفتنش نبودم اما دیدم راهش راه خیر است چیزی نداشتم که بگویم، خواهران و برادرش خیلی گریه میکردند برادرش به من گفت اگر شما بگی نرو، نمیرود.
مادر شهید کوهساری ادامه داد: وقت رفتن این بیت شعر را خواند: «من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد/نوبت خاموشی من سهل و آسان میرسد»؛ گفتم مامان جان این حرفها را نزن؛ خیلی زود شهید شد.
وی در ادامه گفتههای خود اظهار کرد: پسرم هر روز تماس میگرفت با من و پدرش صحبت میکرد؛ ما مرتب با هم در تماس بودیم تا اینکه یک روز ساعت ۱۰ صبح تماس گرفت من نبودم برادرش میگفت: «یا دست و پا شکسته میآید و یا دست و پایش قطع شده است؛ باید برای همه چیز آماده باشیم».
منیره سدیدی تصریح کرد: رفتم حسینیه، کسی مرتب خانم کوهساری را صدا میکرد؛ فکر نمیکردم با من باشد نماز اول را خواندم متوجه شدم به دنبال من هستند؛ به من گفتند:«به جواد زنگ بزن ببین برگشته؟ آخر مصطفی آمده است» دیدم بدنشان میلرزد، گفتم: «پسر من رفته شما چرا نگران هستید؟»، برگشتم منزل، دیدم همه جمع شدهاند، باور نمیکردم شهید شده است.
وی گفتههای خود را ادامه میدهد: صدبار زنگ زدم به شهید مصطفی عارفی وقتی ایشان به پیش من آمد، باور نمیکردم جواد شهید شده است تا اینکه کولهاش را به من نشان داد.
مادر شهید کوهساری با بغض بیان کرد: شب آخری که میخواست برود آخرین عکسش را با برادرزادهاش گرفت؛ میخواستم دامادش کنم، ماه رمضان برایش کت و شلوار گرفتیم ...؛ اما تقدیر چیز دیگری برای او رقم زد.
منیره سدیدی در ادامه گفتههای خود عنوان کرد: هنوز صدای کلیدی که شبها در را باز میکرد میشنوم، شبها موبایلش را روشن میکرد و میآمد روی ما پتو میانداخت، توی اتاقش زیارت عاشورا گوش میداد، خیلی شبها هم دیروقت میآمد منزل، لباس مخصوصی برای نظافت میبرد و تا دیر وقت در حسینیه و هیئت مشغول شستن ظرفها بود.
مادر شهید کوهساری اظهار کرد: دوران تحصیلش را به خوبی گذراند، با کسی کار نداشت و نمیخواست باعث اذیت کسی بشود، با خواهران و برادرش خیلی مهربان بود، بهویژه برادرش را خیلی دوست داشت و احترام پدرش را خیلی نگه میداشت؛ من گمان نمیکنم پایش را یکبار در حضور پدرش دراز کرده باشد.
مهدی کوهساری، برادر شهید کوهساری با چشمانی پراز اشک از لحظات رفتن و رسیدن خبر شهادت برادرش میگوید: ۱۹ تیر بود که به همراه جواد برای تهیه بلیط به فرودگاه رفتم و برای بیستم تیر بلیط تهیه کرد و رفت.
وی ادامه داد: هفت روز بعد، جمعه سیام ماه رمضان بود که با من تماس گرفت و خبر سلامتیاش را داد و گفت؛ همه چیز اینجا خوب است و ما در پشتیبانی پشت خط هستیم و بعد تلفن قطع شد.