من که بچه بودم هیچی نفهمیدم ولی مامانم واقعا خیلی بد سخت بود براش بعده چند سال مامانم بیماری گرفت سرطان داشت
یه داداش داشتم اون هشت ساله بوده اونوقت منم یه ساله
مامانم ک مریض شد یکم بزرگ شده بودیم من کلاس اول بودم اون راهنمایی
همیشه من و داداشم تنهایی مینشستیم گریه میکردیم هیچ کدوم از فامیلام اصلا سراغمونو نگرفتن
گذشت بعده دو سه سالی مامانم خوب شد خداروشکر
الان داداشم پزشکی میخونه زندگیمون یخورده شکل گرف ولی جای خالیه بابا همیشه حس میشه