شوهرم امشب اومد یکم گرفته بود شام مورد علاقشو گذاشته بودم ولی دمق بود
هی پاپیچ شدم تا اخرش گفت چرا جلو دامادمونو خواهرزادم گفتی (دوستان من وشوهرم میخوابریم کرج زندگی کنیم خونه هم داریم اونجا بعد دبدم دامادشون گفت زنا گرج از راه بدر میکنن شوهرتو نرو من گفتم من قرار نی برم اصن مگه شهرخودمون چشه)بعد خواهرزاده عقب موندش گفته خانوم دایی گفته اگه علی بیوفته بازنا منم میرم باپسرا زنگ زدم سریعا گذاشتم تو رو خواهرشوهرموگفتم کی اینو گفتم مگه بی صاحابم یا هرزم و...شوهرمم رفت حال خواهرزادشو گرفت و دعواش کرد.ناراحتم چرا با ابروم بازی میکنن