چادریایی که بعدا مانتویی میشن ....

اول مانتوهای بلندومشکی انتخاب کن و فعلا روی شوهرت کارکن یعنی باشوهرت که بیرون رفتی مانتویی برو ولی جلو پدرومادرت چادر بپوش بعد کم کم که شوهرت با این قضیه کنار اومد کلا بزار کنار اگه خانوادتم گلایه کردن بگو حجابم کامله و شوهرم هم راضیه

خوشبحالت دلم خواست😐

استارتر شوهرشم روز اول گفته سیگارو ترک میکنه و نکرده!خب تکلیف چیه؟مردا خیلی بیشتر سر اون چیزی که روز اول وانمود کردن وای نمیستن!

من نمیدونم روز اول استارتر قبول کرد چادرو یا نه .اگه قبول کرده و گفته چشم همون اول اشتباه کرده .بقیه دخترا که میخوان ازدواج کنن نباید اینجوری باشن حتی اگه عاشق چادرن عاشق حجابن باید به مردی که وارد زندگیشون میشه بگن که این انتخاب‌ خودشونه  خودشون میخوان حجاب داشته باشن نه به اجبار کسی دیگه .ولی ایشون اگه اشتباه کرده یه زمانی قرار نیست به پای اشتباهش بسوزه .شوهرشم به نظرم مذهبی نیست بابت سنتی بودنه که اصرار به چادر داره

تفصیر ندارن خیلیا رومن دیدم اولش گفتن باچادرراحت نیستم بامانتوبلند بودن بعدکم کم مانتوکوتاه پوشیدن استین مانتو جمع کردن الان موهاشونو میزارن بیرون 

خانواده اتم ازاین چیزا دیدن چشمشون ترسیده باید اعتمادشونوجلب کنی که این مدلی نمیشی

وای انقدر لجم می گیره میبینم خانومه جوونه چادرپوشیده و محجبه اس. سر تا پا مشکی

بعد پسره پیرهن اندامی یا تیشرت آستین کوتاه، شلوار لی تنگ و موهای فشن

حالا خوبه شوهرت درک کرده

والا شما که از اول همسرت کفته چادری

من که از اپل آرایش داشتم و موهام بیرون بوده و خودشم دیده خانواده ی منو... حالا برای مانتو جلو باز چپ چپ نگام میکنه

منم محل نمیذارم

آره بخدا افسرده شده بودم از نگاه مردم. ی نگاه به من میکردن ی نگاه به شوهرم! من زمان چادری بودن خیلی سعی میکردم شیک پوش باشم روسری و کیف و کفش خوب میپوشیدم ولی بازم نمیشد یا بهتره بگم دلم راضی نمیشد!

من ازدواج کردم گلم، چادری بودم بخاطر سختگیری پدرم هیچوقت چادرو دوست نداشتم زوری سر میکردم مادرم زیاد گیر نبود 

، پدرم حسابی گیر میداد، ازدواج کردم و همسرم هم عاشقققققق چادر مدام میگفتن من چادر دوست ندارم و اون میگفت خیلیم قشنگه و بهت میاد جالبه خواهرانم چادری و مثل من بیزار از چادر 

حجاب ک فقط چادر نیست 

بخاطر چادر خیلی حرفای زشت شنیدم،و خواهرام شنیدن از مردم و تیکه و کنایه ها

هرچی ب همسرم میگفتن فایده نداشت میگفت کاری ب کسی نداشته باش، من ازمحردی ماشین داشتم و فقط موقع رانندگی پدرم گیر نمی‌داد ک چادر سرکنم😂میدونست نمیتونم و ممکنه خطری باشه، 

نمیخام الان بریزید سرم ک دروغ گفتی و دروغ بده بخاطر آنچیزی ک الان میخام بگم، 

ازچادرخسته بودم خیلی خسته چون همسرم رانندگی بلدنبود و من مدام راننده بودم همه جا و یکسره چادردربیار، چادربپوش، چادر دربیار بپوش و واییییییییییی. 

ی روز ب همسرم گفتم بدم میاد ازچادر امروز از کوچه رد می‌شدم ی آقایی ب منوخواهرم نگا کرد و رو ب دوستش گفت این چادریارو میبینی ملون نیست الان کجا رفتن (د، ا، د، ن) دارن زیرچادر میرن خونشون گفتم ببین هرکاریم کنی سرنمیکنم دوست ندارم، اونم کم کم کناراومد و بعدش گفت وقتی آنقدر بدت میاد حرفی نیست سرت نکن 

خ پدرم ک میرفتم اوایل میگفت چرا سر نمیکنی منم میخندیدم و میگفتم دوسش ندارم حتی ب همسرم میگفتم و همسرم میگفت دوست نداره نمیشه زورش کنم خداییش آدم با منطقی بود ولی مقاومتش بالابود😂

سختی داشت ولی شد، درحدی ک کمک خواهرم شدمو اونم چادرسر نکرذو راحتشد 

همسر منم چادرو دوسداشت، داداشم برازنش شرط کرد چادرو ک حتی بهش گفتم اشتباه کردی، شمام ب همسرت بگو میدونم شرط کردیم اما اگر علاقه من برات مهمه من دوسش ندارم، اگرم میخای همون داستان منو تعریف کن بگو هچین حرف بدی بهم زدن، سخته ولی شدنیه