دارم میترکم باید حرف بزنم خودتونو بزارید جای من و بگید کدوم راهو انتخاب کنم
میدونم این چتدوقته محتوی تاپیکام همین بوده شمارو هم خسته کردم ولی باید بگم بچه ها.
من تو واقعیت نمیتونم درد و دل کنم نمیتونم چون اطرافیانم ناراحت میشن اونا شکننده تر از منن من تو دنیای واقعی ی دختر شاد ام ک حتی اونارو هم من دل داری میدم من دلگرم میکنم خودم همیشه لبخند به لبمه جلو همه ولی تمام دردم تو دلمه
اگه کسی که منو میشناسه با من از نزدیک برخورد داشته اینارو بخونه باورش نمیشه اینا رو من نوشتم
۴ساله بخودم افتخار کردم فکر کردم بهترین مادر دنیام بهترین مادر دنیام ک چون بچم نمیتونه شیر بخوره خودمم۴سال لب به شیر نزدم بهترینم ک سفت و سخت رژیم الرژی رو رعایت کردم تا بچم سختی نکشه رفلاکس اذیتش نکنه الرژیش تبدیل به آسم نشه
فکر کردم بهترینم ک بچم سختی شب بیداری های الرژی رو ندادم سختی دلپیچه ها اسهال خونی ها اگزماهای دردناک رو ندادم
چون دلم نمیومد شبا هر ی ربع حالت خفگی بهش دست بده و بیدار شه
خستم قد موهای سرم دکتر بردم هردفه یکی میگفت خانوم رعایت کن اگه نکنی بیماریش تبدیم ب آسم میشه
خانوم رعایت کن نکنی ن قد میکشه ن وزن
خانوم رعایت کن نکنی ال میشه بل میشه
خب اینم رعایت
انصاف بود بعد ۴سال این حرفو بهم بزنن؟