سلام شب بخیر
چند سال پیش ی پسره همسایمون بود تقریبا
همیشه مینشست جلو خونشون
بهش میخورد 18 19 سالش باشه .دانش اموز بابامم بود
منم ی دختربچه 12 13 ساله بودم که هر روز خدا خونه داییم میرفتم و با بچه ها کلی بازی میکردیم
و هر بارم که میرفتم باید چشمم بهش میخورد چون اون اقا پسر اون طرف خیابون بود و برا اینکه ببینم ماشین هست یا نه باید اونورو نگاه میکردم که خواه ناخواه میدیدمش
وقتی منو میدید ی لبخند میزد و گاهیم ی چشمک مینداخت
منم که ی دختر کم رو و خجالتی بودم سرخ میشدم سرمو پایین مینداختم
همیشه قبل از اینکه برم خونه داییم چون میدونستم با همچین صحنه هایی مواجه میشم کلی دعا میکردم که خدایاااا این پسره بیرون نباشه . ولی هر بار بودش
خلاصه این ماجرا هی ادامه داشت .تا اینکه ی روز صدای جیغ و دادای وحشتناکی از تو کوچمون میومد و متوجه شدیم که اون پسر فوت شده
به قصد تفریح با دوستاش رفته بود کنار ی سد که توش غرق شده بود
خیلییی دلم براش میسوزه بنظرتون از من خوشش میومد؟شانس مایه