یروز که کلی گشتیم و خوشگذروندیم و کلی خرید کردیم رفتیم خونه ی برادرش
من رفتم تو اتاق لباس عوض کنم کیفمو گذاشتم اونجا
اومدیم نشستیم دور هم قهوه بخوریم
که گفت عکسای امروزو به زن داداشینا نشون بده
گفتم گوشیم بالاست ، رفت بیاره منم که گوشیم پسورد نداشت
نگو همه ی چتامو با جان یامان خونده
و ویسامونو گوش کرده
عکسامونم دید
کلی داد زد خونه رو بهم رخت شیشه هارو شکست
با صورت قرمز و صدای دو رگه داد زد
گمشو بیرون بی وفا😭😭😭💔💔💔💔