انقد درگوش داییم خونده بود که شده بود بپای من....از مدرسه بیرون میومدم....میدیدم یه گوشه کمین زده.....
حتی بخاطر این فشارها یک سال ترک تحصیل کردمو خونه موندم...بداز بدتر شد
سال بعد فوری دانشگاه قبول شدم....همش به مامانم میگفت الان استادها مشغولن.......
جرات نداشتم بگم استاد مرد داریم یا همکلاس پسر
تابستونی کلاس کامپیوتر میرفتم با خرجیای جمع شده مامانم.......میگفت شاید میره.....ده خانه.....مامانم میگفت بیا زنگ بزن.....میگفت خب میدنش دست یه زن که بگه کلاس کامپیوتره......چه دردی میکشیدم.......دیگه نرفتم
باورتون نمیشه.....بعداز ۱۴سال سابقه....رفته بود ادارمون که پرتم کنن بیرون.....تعقیبم میکرد تا مدرسمو یادبگیره....جلو همه خرابم کنه.
از شانسم یه طلاقم تو تقدیرم بود....
بعداز چند سال به شوهر سابقم زنگ میزد شاید اون بگه من ولگردی چیزی بودم.....خدا خیرش بده که بهونه نداد دستش
هرجا میرم تعقیب میشم....یا فک میکنه پی شرارت میرم
اجازه رشد نمیده.....مانع نفس کشیدنمونم هست
برای خواهر و برادرهامم همینجوریه....پسرا رو هم تعقیب میکنه و تهمت میزنه
سنگو به صدا در میاره
تو محل ما اصلا بیرون نمیریم....میشنویم کلی ازمون بدگویی کرده همه جا
میگه پیاده بیرون نرید...اتوبوس شلوغه...آژانسم فاسده...ماشین خودتونم مکانه🤦♀️
اخبار گوش بدیم بده فیلم فاسده...موبایل کثیفه...ماهام اهلشیم
به مامانمو پسراش.....ما و برادرامون.....برادرامون باهم.....مظنونه که فسادی در بین نباشه
روحمونو کشته
تو این مملکت هم امکان مالی و اجتماعی برای جدا زندگی کردن ما وجود نداره
خدا میدونه چند شب تا صبح نخوابیدمو کشیک دادم یکیمو نو نکشه
به قصد کشت کتک میزنه خدا میدونه بیگناه
فقط شانس آوردیم مامانمون تحت سلطه و تابعش نیست
شانس آوردیم دوسه تا از برادرای مامانم براش مانع هستن....اگه نه ممکن بود خودشم میکشت
الان هفتاد سالشه....همچنان سرحال.....و ما مرده های متحرکیم.....که الان فهمیدم....ممکنه یک روز دیگه یا ده سال دیگه....سلاخیمونم بکنه......
البته دوسه سال اخیر براش دعا میگیریم....شاید ۵۰درصد بهتر شده .....تا مهلتش سرمیاد باز روزگارمون سیاهه.....
خیلی چیزا هست که بگم.....دیگه زیادی طولانی میشه....
فقط میگم....مرحوم آزیتا رو درک میکنم.....مرحوم بابکو درک میکنم......و اون مادرو که انقد نابودش کرده تا به میل خودش یه شخصیت تابع و منفعل ازش بسازه رو درک میکنم.....و دلهره دارم.....
گفتن بابک احوال خواهرشو نمیگرفت........منو خواهربرادرام میفهمیم چطور میشه نپرسید.....
گفته آزارم میداده بابک.....منو خواهربرادرام میفهمیم که اون پیر...چطور بلده نقش قربانی بازی کنه و با دروغ دروغاشو بپوشونه
اون پیر مرد میگه پشیمون نیستم....ما میفهمیم که قلب یخ زده و سیاه یعنی چی
خواهر کوچیکه گفته آبرومونو نبرید.....ما میفهمیم بخاطر پدر بی آبرو شدن چه حالی داره
خواهره لابد راست گفته که بابک احترامشونو نداشته.....فک کنید اونا که ده سال قبل قتل کردنو عین خیالشونم نبوده....خیلی رفتار سالم و درستی داشتن تو خونه؟....اون یه بیماره که روان اطرافیان نزدیکشو ویران میکنه....سنگم به صدا میاد
جلو مردمم جوری هستن که ملت حتی اونارو مهربون و قاضی و عادل و فهمیده میدونن
پدر منم کتاب زیاد میخونه.....نتیجه همه کتابها هم به نظرش تایید اصول خودشه و اثبات فساد ما
سالی چند بار متن فارسی قرآنو فقط ختم میکنه....نتیجش اثبات رفتارای خودش و بی قید بودن ماست
هرجور خودش بخواد از تفسیر قرآن و حدیث برداشت میکنه.....خودش خوبه و ما گناهکار
نماز هم میخونه......جلو مردمم حاجی......ولی دوست همسازه یا فامیلیم که بهش نزدیک بشن....متوجه مزخرف بودن اصولش میشن