رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهي بجز گريز برايم نمانده بود
اين عشق آتشين پر از درد بي اميد
در وادي گناه و جنونم كشانده بود
رفتم كه داغ بوسه پر حسرت تورا
با اشكهاي ديده زلب شستشو دهم
رفتم كه ناتمام بمانم درين سرود
رفتم كه با نگفته به خود آبرو دهم
اي سينه در حرارت سوزان خود بسوز
ديگر سراغ شعله آتش زمن مگير
ميخواستم كه شعله شوم سركشي كنم
مرغي شدم به كنج قفس بسته و اسير
روحي مشوشم كه شبي بي خبر زخويش
در دامن سكوت به تلخي گريستم
نالان زكرده ها و پشيمان زگفته ها
ديدم كه لايق تو و عشق تو نيستم
فروغ فرخزاد