۲۲سالمه احساسی که بچگی که توسط مادرم کشته شد وتوسط پدرم نادیده گرفته شد
وافسردگی که گزیبانم شده وذهنی که رنج میبره وروحی که آسیب دیده وخاطراتی که فراموش نمیشن
ومنت های اطرافیان وقضاوت هاشون
بی محبتی ازسمت اطرافیانم
همسری که تابحثمون میشه گمشو برو....
ومنی که بی پناه ترهستم
وبدگویی های اطرافیان...
وگریه هاوسردرد های بی امانم
وحمله های عصبی
چجوری خوب باشم چجوری دلم میخواد کسایی که بهم میگن خب باش زندگی کن شکر کن
ازنزدیک ببینم بگم چطوری اخه لعنتی چرافقط حرف میزنی حال من بده
کاش مادرم هیچ وقت منو بدنیا نمیورد هیچ وقت