بهش گفتم همهه چیو.اینکه دوست دارم از همون اول مستقل باشیم تو خونه خودم عروس شم و ......هرچی که رو دلم موندو گفتم.دیدم خودشم انگار موافقه خلاصه بابام که نیومد ولی پدربزرگم اومد صحبت کرد باهاش اخرش شوهرم سوتی داد که اره مهناز(جاری بزرگم)گفته به جای ساخت خونه فعلا پولتونو بدین دست ما سرمایه گزاری کنیم خودمونم پول میزاریم روش اخرش هرچی سودش شد نصف نصف.