مادرمن زن دومه
من ازپدرم خیری ندیدم وازشم متنفرم دلم میخاد بمیره
زن اولشم خیلی خوش وخرم یه جا دیگه زندگی میکنه کل بچهاشم عروسو داماد کرده ازهمون اولشم ازبابام بدش میومد چون میدونست چطوریه
مادرمن نامزد داشته نامزدش میره زندان بابام براش جادو اینا میگیره خلاصه به زور میشه زن دوم پدرم همون موقعهم زن بابام به مادرم میگه شررشو انداختم روسرت الان ۱۲ساله خونه نشین شده ومادر من نگهش میداره اون کیف ومیل میکنه قبلنم میگن بقیه که حتی یه لیوان ابم به بابام نمیداده و همیشه دعوا داشتن هنوزم همو میبینن دعوا میکنن طلاقم خودش نگرفته مادرمنم بخاطر ما میگه طلاق نمیگیرم میگه زشته فلانه من که مردم بس قانعش کردم ک جدا شه